Untitled Document

آدمی در نفس اختیار خویش مضطرست - ۱

همانا كه گویی كه: ایندرجات توحید بر من مشكلست اینرا شرح باید كردن تا بدانم كه همه از یكی چون بینند؟ و اسباب بسیار میبینم همه را یكی چون بینند؟ و آسمان و زمین و خلقرا میبیند و این همه یكی نیست! بدانكه توحید منافقان بزبانست و توحید عام باعتقاد و توحید متكلم بدلیل، این سه فهم توانی كرد، اشكال درین توحید باز پسین است. اما توحید چهارم توكل را بدان حاجت نیست و توكل را توحید سیم كفایت است، و این توحید چهارم در عبارت آوردن و شرح كردن كسیرا كه بدان نرسیده باشد دشخوار بود، اما در جمله این مقدار بدانكه روا باشد كه چیزهاء بسیار باشد لكن آن چیزها را بیک دیگر نوعی از ارتباط بود كه بدان ارتباط چون یک چیز شود، و چون در دیدار عارف آن وجه آید یكی دیده باشد و بسیاری ندیده باشد، چنانكه در مردم چیزهاء بسیارست از گوشت و پوست و سر و پای و معده و جگر و غیر آن، ولكن در معنی مردم یک چیز است تا باشد كه كسی مردمیرا داند و از تفاصیل اعضاء وی با یاد نیاورد اگر ویرا گویند چه دیدی گوید یک چیز بیش ندیدم، مردمی دیدم، و اگر گویند از چه میاندیشی گوید از یک چیز بیش نمیاندیشم، از معشوق خویش می اندیشم؛ پس همگی وی معشوق وی گردد و آن یک چیز بود پس بدانكه مقامی است در معرفت كه كسیكه بدان رسد بحقیقت بیند كه هر چه در وجودست بیک دیگر مرتبط است و جمله چون یک حیوانست، و نسبت اجزاء عالم چون آسمان و زمین و ستارگان با یكدیگر چون نسبت اندامهاء یک حیوانست با یک دیگر و نسبت عالم با مدبّر آن- از وجهی نه از همه وجوه- چون نسبت مملكت تن حیوانست با روح وی كه مدبر آنست،