Untitled Document

حق تعالـی را مثل و مانند نیست و از همه عیبها و نقصانها پاک ست - ۲

 گفت خدایرا بچه شناسی گفت بدین گوسفندان خود خواجه گفت خدایرا بدین گوسفندان چگونه شناسی گفت این گوسفندی چند را بی شبان كار بر نمی آید نگاهبانی باید كه آب و علف دهد و از گرگ و تلف نگاهدارد دانستم كه كون و مكان و انس و جان و این حیوانات و جانوران و این مرغان پّران بی نگاهبانی نبوند و آن نگاهبان كه ویرا قدرت نگاهداشتن چندین هزار انواع مخلوقات ست جز الله نباشد پس بدین گوسفندان خدا را بشناختم گفت من شبان و نگاهبان ایشانم و ایشان در حفظ و تصرف من اند هر چند نگاه میكنم نه ایشان بمن میمانند و نه من بدیشان دانستم كه چون شبان بگوسفندان نمیماند خدایتعالـی به بندگان نمیماند لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ خواجه گفت نیكو گفتی از علم چیزی آموخته یا نی كودک گفت من درین بیابان تحصیل چگونه توانم كرد خواجه گفت آخر چه آموخته ای گفت سه علم آموخته ام علم دل و علم زبان و علم تن خواجه گفت این چه بود كه من نمیدانم گفت علم دل آنست كه مرا دل داده و محل معرفت و محبت خود گردانیده تا بدین دل ویرا بشناسم و هر چه محبت اوست در دل خود جای دهم و هر چه مخالف محبت اوست از دل خود باز دارم و ازان دور باشم و علم زبان آنست كه مرا زبانی داده و محل ذكر خود گردانیده تا هر چه یاد اوست بزبان رانم و هر چه یاد او نیست زبان ازان نگاهدارم و ازان دور باشم و علم تن آنست كه مرا تنی داده است و محل خدمت خود گردانیده تا هر چه خدمت اوست بجای آرم و هر چه خدمت وی نیست از تن خود دور دارم و ازان دور باشم خواجه گفت ای پسر علم اولین و آخرین اینست كه تو مرا آموختی گفت ای پسر مرا پندی ده گفت ایخواجه مرد دانشمند سردر روی می نمائی اگر علم از بهر رضای او آموخته ای طمع از خلق بردار و اگر از بهر دنیا آموخته ای طمع از بهشت بردار