در بیان احوال بدایت و نهایت آن حضرت (خواجه باقی بالله) - ۹
و بسیر ماوراء النهر و بلخ و بدخشان شدند تا عزیزانرا كه ازین سلسله بزرگ و دیگر سلاسل دران دیار بر مسند ارشاد و اكمال بودند دریافته نیز زائد فوائد مستفیض گردیده تصحیح احوال حاصله فرمایند دران سیر بصحبت مولانا مولانا سپر عالی قدس سره نیز رسیده برخی از احوالات حاصله را بسمع ایشان رسانیده از مولانا بخشیشها دیده اند چنانكه در بیان مولانا تفصیل آن كتاب نسمات القدس ذكر خواهد یافت و ازان جا متوجه سمرقند شدند از راه بسوی بعض دوستان بهندوستان مكتوبی برنكاشته اند كه در مكتوبات شریفه ایشان مسطور است و اولش این بیت ست
## من از محیط محبت نشان همیدیدم # كه استخوان عزیزان بساحل افتادست #
در اثنای آنكه متوجه بلدی از بلاد ماوراء النهر بوده اند حضرت مولانای اعظم خواجگی امكنكی در واقعه بر ایشان ظاهر شده اند فرموده ای فرزند چشم ما بر راه شماست حضرت خواجه را وقت بغایت خوش گشته و این بیت خود را آنجا فرمودند یا آنجا بر زبان رانده
## میگذشتم زغم آسوده كه ناگه زكمین # عالم آشوب نگاهی سر راهم بگرفت #
چه حضرت مولانای متبرک بزرگی دران وقت و دیار از كبار مشائخ این علیه نقشبندیه بوده اند و معمر و بر طریقه خاصه خواجه بزرگ چون كوه مستقیم و نسب ایشان بدو واسطه بحضرت خواجه احرار [خواجه عبید الله احراری توفی سنه ۸۹۵ هـ. ق. [۱۴۹۰ م.] در سمرقند] میرسید و چه ارادت ایشان بوالد ماجد ایشان مولانا درویش محمد امكنكی بوده و ایشان را ارادت بخال ذوالاحوال خود مولانا محمد زاهد وخشواری و ایشان را بحضرت قطب الاخیار خواجه احرار رحمهم الله و چون امیدست كه عنقریب احوال این اكابر و خلفای آنها در كتاب نسمات القدس بعون الله تعالی به تفصیل مرقوم گردد تا این جا بهمین مقدار اكتفا نموده اند