Untitled Document

ذكر امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه - ۳

 ما گفتیم كار ما بد شد وقتی كه وی آدمی بود ما را ایذا میكرد اكنون كه بوزینه شد و بوزنگان دیگر یار وی شدند تا چه خواهد گرد آمد و نزدیک ما بردم خود بنشست و در رویهای ما نظر میكرد و از چشمان وی آب میریخت چون ساعتی گذشت بوزنگان برفتند و وی نیز در عقب ایشان برفت.

و هم امام مستغفری رحمة الله علیه آورده است از علی بن زید رضی الله عنهما كه وی گفته است كه سعید بن مسیب رحمة الله تعالی علیه مرا گفت كه كسی را بفرست كه فلان شخص را به بیند گفتم تو حال وی را بگوی گفت نه كسی را بفرست فرستادم سعید بن مسیب رحمة الله تعالی گفت آن شخص بعضی از اصحاب رسول را دشنام میداد بر روی وی ریشی پیدا شد و همه روی وی را بگرفت و سیاه گشت

و هم امام مستغفری رحمه الله از مردی صالح كه وی گفته است شخصی بود از كوفه كه ابوبكر و عمر را رضی الله عنهما ناسزا میگفت با ما هم سفر شد هر چند وی را نصیحت كردیم نشنید گفتیم از ما جدا شو جدا شد در وقت مراجعت غلام وی را دیدیم گفتیم كه خواجه خود را بگوی كه با ما مراجعت كند گفت خواجه مرا عجب واقعه پیش آمده است دو دست وی چون دو دست خوک شده است پیش وی رفتیم و گفتیم با ما مراجعت كن گفت مرا حادثه عظیم افتاده است دو دست خود را از آستین بیرون كرد چون دو دست خوک پس با ما همراه شد تا بجائی رسیدیم كه آنجا خوكان بسیار بودند خود را از مركب بینداخت و صورت خوک گرفت و با خوكان پیوست چنانكه وی را ازیشان باز نشناختیم متاع و غلام وی را بكوفه آوردیم