Untitled Document

ذكر امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه - ۴

و هم وی آورده است یكی از غازیان گفته است كه با جماعتی بغزا میرفتیم با ما شخصی بود از موالی بنی تمیم ابو حیّان نام و ابوبكر و عمر رضی الله عنهما را دشنام میداد و ناسزا میگفت هر چند ویرا نصیحت كردیم سود نداشت ویرا پیش یكی از حكام كه راه ما بر وی بود بردیم گفت وی را پیش من بگذارید و بروید ویرا بگذاشتیم و برفتیم چون زمانی برآمد دیدیم كه از عقب ما می آید آن حاكم وی را جامه پوشانیده و اسپی داده و چون بما رسید آغاز شماتت كرد و گفت چون دیدید ای دشمنان خدای گفتیم با ما همراهی مكن وی در یكجانب راه میرفت و ما در جانب دیگر ناگاه از راه بیرون رفت و بقضاء حاجت بنشست دیدیم كه جماعتی زنبوران بر وی حمله كردند از ما مددگاری خواست خواستیم كه وی را خلاص كنیم زنبوران بر ما حمله كردند ما باز گشتیم روی بوی آوردند و گوشت و پوست وی را تمام بكندند چنانكه استخوانهای وی روشن می درخشید ما فریاد برداشتیم كه كیست از بنی تمیم كه تركه ابوحیّانرا جمع كند

و هم وی آورده است از یكی اكابر سلف كه گفته است مرا همسایه بود كه ابوبكر و عمر رضی الله عنهما را ناسزا میگفت یكشب رسول صلی الله علیه وسلم را در خواب دیدم كه ابوبكر رضی الله عنه بر دست راست وی بود و عمر رضی الله عنه بر دست چپ وی گفتم یا رسول الله همسایه دارم كه مرا ایذا میرساند در شان این دو مرد رسول صلی الله علیه وسلم شخصی را گفت كه برو همسایه ویرا بكش چون بامداد شد گفتم بروم و وی را خبر كنم از آنچه دیده ام چون بمحله وی در آمدم از سرای وی خروش و ولوله می آمد حال وی پرسیدم گفتند دوش كسی درآمده است و ویرا كشته