Untitled Document

در ایمان آوردن بتقدیر نیكی و بدی كه از خداوندست عزوجل - ۱

حكایت نقل ست كه بعد از وفات صدیق عمر رضی الله عنه مخلقه وی یعنی خاتون او را بعقد خود در آورد و بعد ازانكه او را بخانه خود آورد گفت ای فلانه بدان و آگاه باش كه ترا از برای هوای نفس بنكاح خود در نیاورده ام بلكه مقصود آنست كه ما زندگانی روز صدیق رضی الله عنه را میدیدیم امَا از زندگانی شب وی خبر نداریم ما را آگاه كن كه زندگانی وی بشب چگونه بود تا اقتدا بوی كنیم گفت من صفت آن بتمام نتوانم گفت اما ازان جمله یگی با تو بگویم بدانكه صدیق اكبر رضی الله عنه چون نماز خفتن در مسجد بگذاردی و بخانه آمدی در گوشه خانه بنشستی و سر بجیب تفكر فرو بردی هم بران حال می بودی تا سحرگاه چون سحرگاه شدی سر برآوردی و آهی بكردی بوی جگر سوخته محله را بگرفتی چنانكه هر كس بدر خانه ما بگذشتی پنداشتی كه در خانه ما جگر بر آتش نهاده اند ای درویش صدیق اكبر رضی الله عنه كه خیر امت بود زندگانی وی چنین بوده و از خوف حق و بی نیازی خداوند جگر وی كباب بوده من تو با این نوع معامله بگریه و زاری سزاوارتریم در غم چه خوریم و چه پوشم عمر بپایان رسید حرص مرده ریگ بیابان نمیرسد فرد

درد او حسرتا كه بپایان رسید# وین حرص مرده ریگ بپایان نمیرسد#

چون میدانی كه منزلگاه تو گورست چرا چشم دلت از دیدن خطر كار آخرت كور است ای بیچاره سرگردان روی بطاعت كن و بداده حق قناعت كن تا كی در طلب بیش و كمی از كار سازی مرگ غافل و بیعمی شعر

قناعت كن بقرص جو تبرک نان گندم كن# ریاضت كش درین عالم دران عالم تنعم كن#

چو پهلو می نهی بر خاک می پوشی كفن بر روی# برو خواجه تبرک از جامه سنجاب قاقم كن#