در صبر بر بلوی - ۴
حكایت در تذكرة الاولیا می آرد كه ابن عطا را رحمة الله ده پسر بود روزی با آن ده پسر خود در راه میرفت كافران ایشان را بگرفتند و یک یک پسر او را در نظر وی چشم می بستند و گردن میزدند ابن عطا روی بسوی آسمان كرده بود و میخندید چون نه پسر ویرا بكشتند و نوبت به پسر خوردتر رسید گفت: زهی بیرحم پدری، كه فرزندان ترا در نظر تو میكشند و تو میخندی. ابن عطا گریان شد و گفت: ای جان پدر، این كسی میكند كه با وی جنگ نمیتوان كرد و كس را چون و چرا نمیرسد بر وی و گر او خواستی همه را خلاص دادی بعزت وی كه هفتاد بار قصد شفاعت كردم هر بار الهام میرسید كه ای ابن عطا بعزت و جلال ما كه اگر لب بشفاعت بجنبانی و نام فرزندان بر زبان رانی نام ترا از جریده دوستان خود بیرون كنم كافران این سخن بشنیدند تیغها بینداختند و گریان شدند و در قدم شیخ افتادند و توبه كردند و گفتند كه اگر پیشتر میگفتی یكی از فرزندان تو كشته نمیشدند ابن عطا گفت: این حدیث را بمانید كه از آنجا كه این رفت غلط و خطا نرود. آری حدیث ست كه الا فلاك قسی والحوادث سهام والادمی هدف والرامی هو الله وهو رام لا یخطی شعر
طریق عشق جانان جز بلا نیست # زمانی بی بلا بودن روا نیست #
اگر صد تیر بر جان تو آید # چو تیر از شست او آید خطا نیست #
ازانجا هرچه آید راست آید # تو كج منگر كه در كج بین وفا نیست #
بلاكس تا لقای او به بینی # كه مرد بی بلا مرد لقا نیست #
میان صد بلا خوش باش با دوست # خود آنجا كو بود هرگز بلا نیست #
نشان دوستی صبر كردنست بر بلای دوست