Untitled Document

حكایت

در زادالمقوین می آرد كه مردی نزد امیرالمومنین عمر رضی الله عنه آمد و از پسر خود شكایت كرد امیر آن پسر را ملامت كرد پسر گفت یا امیرالمومنین پسر را بر پدر هیچ حق است امیر فرمود كه هست یكی آنكه مادر او را چنان خواهد كه كس فرزند او را سرزنش نتواند كرد و او را نام نیكو نهد و قرآن بیاموزد او را پسر گفت یا امیرالمومنین مادر مرا بچهار صد درم خریده و مرا جُهل نام نهاده یعنی سرگین كش و از قرآن مرا یک آیت نیاموخته امیر گفت ای پیر هنوز گله میكنی الهی فرزندان همه را به نیابت خیر پرورده گردان و در مكتب كرامت بتشریف وتعظیم الرحمن علم القرآن مشرف و مكرم گردان.

شعر

گر حال نیک خواهی فرزند را همیشه    #   آموزش ای برادر قرآن و خط و پیشه

 زیرا كه پیشه باید روزی كه كار افتد  #   چون پیشه نداند بیل كلند (كلنگ) تیشه

 هرگز خطی نداند یا پیشه نداند    #   پس گاو خر چراند در كوه و دشت و بیشه