Untitled Document

آدمی در نفس اختیار خویش مضطرست - ۴

 و عقل نیز مضطرست، كه چون آینه ای است كه آنچه شناسد در وی صورت آن پدید آید، چون كشتن خود خیر نباشد عقل حكم نكند و آن ارادت پدید نیاید مگر وقتی كه در بلایی باشد كه طاقت آن ندارد كه كشتن ازان بهتر نباشد. پس این را فعل اختیاری ازان گفتند كه خیر وی در تمیز پدید آید، وگرنه ضرورت این چون پدید آمد هم چون ضرورت نفس زدن و چشم بر هم زدن است و ضرورت آن هم چون ضرورت بآب فرو شدن است.

و این اسباب درهم بسته است و حلقهاء سلسلهاء اسباب بسیارست و شرح آن در كتاب احیا بگفته ایم، اما قدرت كه در آدمی آفریده اند یكی از حلقهاء آن سلسله است، از اینجا گمان برد كه بوی چیزی است، و آن خطای محض است: كه تعلق آن بوی بیش ازین نیست كه وی محل آنست و راه گذر آنست، پس وی راه گذر اختیارست كه در وی می آفرینند و راه گذر قدرت و ارادت كه در وی می آفرینند، پس چون درخت كه از باد میجنبد و در وی قدرت و ارادت نیافریدند و ویرا محل آن نساختند، بضرورت آنرا اضطرار محض نام كردند، چون ایزد تعالیٰ آنچه كند قدرت وی در بند هیچ چیز نیست بیرون وی، آنرا اختراع گفتند، و چون آدمی نچنین بود و نه چنان، كه قدرت و ارادت وی باسبابی دیگر تعلق دارد كه آن نه بدست وی بود، فعل وی مانند فعل خدایتعالی نبود تا آنرا خلق و اختراع گویند، و چون وی محل قدرت و ارادت بود كه بضرورت در وی میآفرینند مانند درخت نبود تا فعل ویرا اضطرار محض گویند، بل قسمتی دیگر بود ویرا نام دیگر طلب كردند و آنرا كسب گفتند. و ازین جمله معلوم شد كه اگر چه ظاهراً كار آدمی باختیار ویست، ولكن خود در نفس اختیار خویش مضطرست- اگر خواهد واگر نخواهد- پس بدست وی چیزی نیست.