Untitled Document

آدمی در نفس اختیار خویش مضطرست - ۳

بلكه اگر سنگی بر روی آب نهی بآب فرو شود، فرو شدن نه فعل سنگست؛ اما فعل ارادتی چون نفس زدن است، چون تامل كنی همچنین است، كه اگر خواهد كه نفس باز گیرد نتواند، كه ویرا چنان آفریده اند كه ارادت نفس در وی پدید میآید اگر خواهد و اگر نه؛ و كسی كه قصد كند كه سوزنی در چشم كسی زند از دور، بضرورت آنكس چشم بر هم زدن گیرد، و اگر خواهد كه نزند نتواند: كه ویرا چنان آفریده اند كه آن ارادت به ضرورت پدید می آید در وی، چنانكه ویرا چنان آفریده اند كه بآب فرو شود چون بر روی آب ایستد، پس اضطرار آدمی درین هر دو معلوم شد، اما فعل اختیاری چون رفتن و گفتن اشكال درین است، كه اگر خواهد كند و اگر نخواهد نكند، ولكن باید كه بدانی كه اگر خواهد آن وقت خواهد كه عقل وی حكم كند كه خیر تو درین است، این ارادت بضرورت پدید آید و اعضاء را جنبانیدن گیرد، هم چون چشم بر هم زدن وقتی كه سوزن از دور آید، لكن چون علم آنكه سوزن ضرر چشم است و بر هم زدن خیرست همیشه حاضرست و بر بدیهه معلومست آنرا باندیشه حاجت نبود، كه بی اندیشه خود دانست كه آن خیر است، از دانستن خیر دران ارادت پدید آید و ازان ارادت قدرت بضرورت در كار آید، اینجا چون آن اندیشه شد هم بدان صفت گشت كه آنجا بود و هم آن ضرورت پدید آمد، چه اگر كسی چوبی برگیرد و كسی را میزند او میگریزد بطبع، تا اگر بكنار بامی رسد و داند كه جستن آسانتر از چوب خوردن بجهد، و اگر داند كه آن عظیم تر است بضرورت پای وی بایستد و طاعت ندارد كه حركت كند، كه حركت پای در بند ارادت است و ارادت در بند آنكه بداند كه آن بهتر است؛ و برای اینست كه كسی خویشتن را نتواند كشت اگر چه دست دارد و كارد دارد: كه قدرت دست در بند ارادت است و ارادت در بند آنكه عقل بگوید كه این خیر تست و كردنی است.