Untitled Document

در رضا بقضا - ۲

ذالك الفوز العظیم آن فیروزی بزرگ ست مر ایشان را حسن میگوید آن فیروزی رسیدنست به بهشت و رستن از دوزخ حكایت در منزهة النواظر می آرد كه بنی اسرائیل حضرت موسٰی را گفتند از حق تعالٰی در خواه كه چه چیزست كه رضای تو بان مقرون ست تا بدان شتابیم موسٰی علیه السلام گفت الٰهی میدانی كه بنی اسرائیل چه میگویند ندا آمد كه ای موسٰی بنی اسرائیل را بگوی هر گاه شما از من راضی شوید در مقام عبودیت من از شما راضی شوم در جلال و ربوبیت حكایت نقلست كه مریدی از پیر خود سوال كرد كه بنده تواند دانست كه خداوند تعالٰی از وی راضی هست یا نی پیر گفت نی زیرا كه رضای خداوند غیب ست و بر غیب كس را اطلاع نیست مرید اندیشه كرد و گفت ای شیخ تواند دانست پیر گفت چگونه داند مرید گفت بنده در دل خود نگرد چون خود را از حق راضی یابد دلیل بود بر آنكه حق از وی راضی است پیر گفت أَحْسَنْتَ هٰذا عَيْنُ الرِّضَاء در بعضی از كتب آسمانی است كه حق تعالٰی فرمود هر كس صبر نكند بر بلای من و شكر نكند بر نعمای من و راضی نشود بقضای من پس گو طلب كند خدای دیگر سوای من. حكایت در منزهة النواظر می آرد كه عروه بن زبیر را آكله در پای افتاد او را گفتند دستوری باشد تا این یک پای ببریم گفت روا باشد گفتند ترا داروئی باید خورد تا بیهوش شوی و از قطع و درد ترا آگاهی نباشد گفت شما میخواهید كه مرا از مزد محروم كنید حجام آوردند تا پای از وی جدا كند او تسبیح و تهلیل میگفت و هیچ آه ازو برنیامد فرزندی داشت درانحال كه پای از بدنش جدا میكردند بر بام رفته بود تا رنج پدر نه بیند پایش خطا شد و از بام بیفتاد درحال جان بحق تسلیم كرد عروه را دوستی بود درآمد